محل تبلیغات شما

حکایت های کوتاهی از مولانا - حكایت پر زیبا دشمن طاووس

طاووسی در دشت پرهای خود را می كند ودور می ریخت. دانشمندی از آنجا می گذشت، از طاووس پرسید: چرا پرهای زیبایت را می كنی؟چگونه دلت می آید كه این لباس زیبا را بكنی و به میان خاك و گل بیندازی؟ پرهای تواز بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن می گذارند. یا با آن باد بزن درست می كنند.چرا ناشكری می كنی؟



طاووس مدتی گریه كرد و سپس به آندانشمند گفت: تو فریب رنگ و بوی ظاهر را می خوری. آیا نمی بینی كه به خاطر همینبال و پر زیبا، چه رنجی می برم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من می رسد.شكارچیان بی رحم برای من همه جا دام می گذارند. تیر اندازان برای بال و پر من بهسوی من تیر می اندازند. من نمی توانم با آنها جنگ كنم پس بهتر است كه خود را زشت وبد شكل كنم تا دست از من بر دارند و در كوه و دشت آزاد باشم. این زیبایی، وسیلهغرور و تكبر است. خودپسندی و غرور بلاهای بسیار می آورد. پر زیبا دشمن من است.زیبایان نمی توانند خود را بپوشانند. زیبایی نور است و پنهان نمی ماند. من نمی توانمزیبایی خود را پنهان كنم، بهتر است آن را از خود دور كنم.

مثنوی معنوی


حکایت آموزنده، حکایت های کوتاه، حکایت های آموزنده، حکایت های آموزنده از مولوی،حکایت هایی از مولانا



داستان کوتاه پند آموز «شایعه»

ثبت نام دوره جدید ضمن خدمت فرهنگیان

داستان راستان - اثر: شهید استاد مرتضی مطهری (قسمت سوم)

نمی ,حکایت ,های ,طاووس ,زیبا ,كه ,حکایت های ,خود را ,پر زیبا ,زیبا دشمن ,از مولانا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی بنر تبلیغاتی زیر پوست زندگی mentiowindderg winx-aks شیدا 95 نوای دل آموزش آشپزی خوش ییلاق شعر، قصه، کاردستی و سرگرمی با خاله آسیه jacorsimun